من خوبم...
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم..
فقط گاهـــی به یادش که می افتم،
دلم تنگــــ میشود…
این که عــــشق نیست…
هســــــــت…؟
[ بازدید : 743 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
ಠ_ಠ ای͠ــن͠ــج͠ــا ͠س͠ــر͠ز͠م͠ــی͠ــن ͠غ͠ــر͠ی͠ــب͠ــی ͠ا͠س͠ــتــــ ಠ_ಠ ...
صفحه اصلی | آرشیو مطالب | موبایل | تماس با من | قالب وبلاگ
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم..
فقط گاهـــی به یادش که می افتم،
دلم تنگــــ میشود…
این که عــــشق نیست…
هســــــــت…؟
نیمه شب نشسته روی زمین مقابل آسمان سیاه عقده دلم را میگشایم...
و به اشکهایم اجازه باریدن میدهم...
هق هق دلتنگیم را در دل شب رها میکنم...
نمیخواهم کسی جز خدا شکستنم را ببیند...
نمیخواهم کسی جز او شاهد اشکهایم باشد...
میبارم،بلکه در میان این همه دلتنگی قدری آسوده خاطرشدم...
آخر هیچ چیز مثل این گریه های شبانه به روح زخمیم آرامش نمیبخشد...
آنگاه که دست خدا را روی شانه ام حس میکنم...
نوشته شده توسط:بهار آریامهر *ویرایش:ساغرجووووون*
تاریخ:93/3/10 ساعت:23:45
روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ،
سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند .
تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه
می کشید و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند .
و در این هنگام بود که محمد (ص)بر چکاد کوه نور ایستاد
و زمین در زیر پاهای او استوار گردید .
مبعث رسول اکرم محمد مصطفی (ص)بر همگان مبارک...
دلم باران میخواهد...برای تمام عاشقانه هایمان...برای قدم زدن باخاطراتت...
دوباره زیر باران درخیالم دستت را بگیرم و به حرفهای شیرینت گوش کنم....
با تو عاشقانه آواز بخوانم و کودکانه بر تمام غمهایم بخندم...
میخواهم در کنارت روی نیمکتی چوبی در زیر باران قهوه بنوشم...
آری برای تمام اینها دلم باران میخواهد...بارانی عاشقانه تر از تمام وقتها...
نوشته شده توسط:بهار آریامهر *ویرایش:ساغر عزیز*
تاریخ:93/3/2 ساعت:13:34
از تـــــو نوشتن …
کمی از خود می نویسم …
این منم که دوستت دارم …
احساست را در دلت دفن کن...
اینجا هیچ کس معنی احساس را درک نمیکند...
فکر می کنند که احساس علف هرز است...
و...
دلت مزرعه ی آفت زده...
که به سادگی از کنارش عبور میکنند...
نوشته شده توسط:بهار آریامهر
تاریخ:93/2/5 ساعت:19:26
زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید
او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان
در تاکسی،خودتان را به در بچسبانید نه به او...
یکی دو بغض آنطرف تر
همانجا پشت کوچه شبگردی هایم
لحظه هایی را چال کرده ام
که قرار بود زندگی شان کنم …
از من این روزها
تنها غروری زخمی مانده
که از ترس خنجری نو
از هر نیشتری گریزان است ….
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلتنــگـم...
هوای حوصله ام پر است
از ذرات آلوده ی غم
نسیم با تو بودن می خواهم
خسته می شوم از دلتنگی ها
و شاید چشمانم ببارد
دلم خواب می خواهد به بهانه ی آغوش تو…
امشب در آسمان غوغاست و فرشتگان بین زمین و آسمان در رفت و آمد و فضا،
آغشته به عطر بهشتی ، گلهای سرخ محمدی .
امشب زمین به آسمان چسبیده ، یکی شده ، همه جا غرق نور و صفاست و مرکز
نورازعرش به کعبه آمده و این خانه مرکز ارتعاش نور الهی شده و ملائک نیز به دور
کعبه در حال طواف .
ایـــــــــن روزهـــــــــا دوســـــــــتــــــــ داشتــــــــن
بــــــــه حـــــــراج گذاشــــــــــته شده اســـت
همـــــه بــــه همـــــ ، بـــــی بهــــــــانه
میـــگویـــــــند دوستــــت دارم
برای همـــــــــین اگـــــــر روزی
جـــــــایی
کســــــی
ازصمیم قلـب
گفتـــــــ دوستـــــــــت دارم
لــبــخند می زنیــــــم و می گوییــــــــم.
ممنــــون...
ممنون از سمیرای عزیز بابت ارسال این مطلب زیبا...
دوستت دارم هایم بوی تکرار گرفته اند و طعم ماندگی …
منی که لحظه لحظه زندگیم با تو عاشقی کردم …
وتمام عشقم را دروجودت رها …
میخواهم کمی نباشم .
خـــودتان را محکم بچسبید … قـــدر خودتان را بدانید … ارزان نـــفروشید خـــودتان را؛
به لَبخندی ، به حَرفی ، به نَقلی ، به هَدیه ای ، به اَندک توجهی …
بگذارید تلاش کند …
بگذارید برای به دست آوردنتان هـــزار راه را امتحان کند …
بگذارید قـــدرتان را بداند …
بگذارید بـــهایتان را بپردازد …
آدمها چیزهای مفت به دست آمده را مفت هم از دست می دهند!
گـــــــران باشید …
قــــــرن هاست
جستجوگـــر آدم هستــم
تا لــذت خـــوردن یک سیب ســرخ را
با او تجــربه کنــــــــــم
قرن هاست …
مشکل از مـــ ـــن نیست
نه مــــن
نه سیب ســرخ
نه شیــــطان
تـــــــ ـــــو نایاب شـــده ای آدم
بالاخره خنده های یک نفر باید چیزی را آب کند …
یا خنده های تو قند را
یا خنده های من غم را !
درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی…!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم
خریده ام…
تو هر چه میخواهی مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی احساس…….
نمیــــــــفروشــــــــــم..!
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم …
می آید و می ماند …
و به تنهاییم پایان می دهد …
امد …
رفت …
و به زندگیم پایان داد …
آدم ها مثل کتابند برگرفته از مطالب جالب
از روی بعضی ها
باید مشق نوشت
از روی بعضی ها
باید جریمه نوشت
بعضی ها را
باید چند بار خواند تا معنی شان را فهمید …
و
بعضی ها را
باید نخوانده کنار گذاشت …